آپلود عکس و فایل رایگان و دائمی" />); background-repeat:no-repeat">
آپلود عکس و فایل رایگان و دائمی
آپلود عکس و فایل رایگان و دائمی


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
آپلود عکس و فایل رایگان و دائمی
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



آپلود عکس و فایل رایگان و دائمی
تاریخ : پنج شنبه 22 دی 1390
بازدید : 813
نویسنده : میرمحمّـدسـیِّدمردانی

 

 

%%%%%%%%%%%%%%%%%%

 

گفت و گوی یزید و سفیر روم در حضور اسرای حسینی

 

از حضرت زین العابدین روایت شده که عادت یزید چنین بود که مجالس شرابخواری ترتیب می‌داد و سر مبارک امام حسین علیه السّلام را هم می‌آوردند و جلوی او می‌گذاشتند. یک روز در مجلس او نماینده (سفیر) روم هم حاضر بود. او پرسید: «ای پادشاه عرب، این سر کیست؟»
یزید گفت:« چه کار به این سر داری؟»
سفیر پاسخ داد:« وقتی به مملکت خود برگردم، پادشاه از همه آنچه دیده‌ام از من سئوال خواهد کرد. دوست دارم قضیه این سر را هم به او گزارش کنم تا در شادی‌ات با تو شریک شود.»
یزید به او گفت:« این سر حسین پسر علیّ بن ابی طالب است.»
پرسید:« مادر او کیست؟ »
گفت
فاطمه دختر رسول خدا.»

سفیر گفت:« وای بر تو و بر دین تو. دین من بهتر از دین توست؛ چرا که پدرم از نوادگان
داود علیه السّلام است و بین من و او، پدران بی‌شماری فاصله است؛ با این حال، نصاری مرا تعظیم می‌کنند و از خاک قدم‌های من تبرّک می‌جویند؛ و شما پسر دختر پیامبرتان را می‌کشید در حالی‌که بین او و بین پیامبرتان جز یک مادر فاصله نیست؟ این چه دینی است که شما دارید. خدا نه در خودتان و نه در دین‌تان برای شما برکت قرار ندهد.»

یزید که به شدت غضبناک شده بود، گفت:« این نصرانی را بکشید تا مرا در کشور خود مفتضح نکند.»
گفت:« بدان که دیشب در عالم رؤیا پیامبر شما را دیدم و او به من فرمود:« تو از اهل بهشتی.» از کلام او متعجب شدم ولی اکنون همه چیز را دانستم. شهادت می‌‌دهم که ان لا اله الا اله و ان محمّداً رسول اللهبعد برخاست و سر مبارک امام حسین علیه السّلام را به سینه گرفت و شروع کرد به بوسیدن و گریه کردن تا اینکه کشته شد.

 

منابع:

بحارالانوار، ج 45،‌ ص141

 

%%%%%%%%%%%%%%%%%%

 

تغییر سیاست یزید پس از واقعه عاشورا

 

رفتار و سخنان بازماندگان نهضت حسینی به ویژه حضرت زینب صلی الله علیه و آله و سلم و حضرت سجّاد علیه السّلام و به‌خصوص خطبه‌ی امام سجّاد در مسجد اموی، از یک سو چنان قاطع و مستدل بود که:
یزید بی‌تجربه و عیاش، توان مقابله با آنها را نداشت.
و دیگر اینکه افکار عمومی شهر را به نفع خاندان اهل بیت عوض نمود و زمینه‌های شورش و انقلاب روز به روز در سطح شهر ظاهر می‌شد.
یزید برای مقابله با این وضعیت از طرفی شیوه رفتار خود را با اهل بیت عوض نمود ( هدایای زیادی به آنها داد و اظهار محبت فراوان کرد؛ مکان اقامت آنها را عوض کرد و به آنها اجازه عزاداری داد)
و از طرف دیگر سعی کرد گناه قتل امام حسین علیه السّلام را به گردن ابن زیاد بیندازد و از خود سلب مسئولیت کند.
از این رو مرتب او را لعنت می‌کرد و می‌گفت:

اگر من بودم اجازه نمی‌دادم حسین کشته شود.

اما به هر حال، حوادث به گونه‌ای پیش رفت که یزید، ماندن اهل بیت در شام را تهدیدی برای حکومت خود دید و تصمیم گرفت آنها را به مدینه منتقل کند؛ به‌خصوص که بعد از عزاداری هفت‌روزه‌ی بازماندگان عاشورا در شام، « مروان بن حکم » نزد او آمد و از تغییر حال مردم شام خبر داد و گفت:
اگر اینها در اینجا بمانند کار خلافت تو تمام است.
برای همین، یزید حضرت سجّاد علیه السّلام را طلبید و گفت:« سه خواسته‌ای را که به تو وعده داده بودم برآورده می‌کنم، بگو.»
امام فرمود:
اول اینکه سر مولا و پدرم حسین را به من نشان بده، چرا که می‌خواهم در این لحظه‌ی آخر با او وداع کنم.
دوم اینکه اموالی را که از ما غارت شده به ما برگردان.
سوم اگر تصمیم داری مرا بکشی، کسی را با این زنان همراه کن که آنها را به حرم جدشان برگرداند.

یزید گفت:
اولا صورت پدرت را که هرگز نخواهی دید.
ثانیا من از تو در گذشتم و زنان را کسی جز تو به مدینه بر نمی‌گرداند؛ در ضمن عوض آنچه از شما غارت شده، چندین برابر قیمتش را به شما خواهم داد.

امام سجّاد علیه السّلام فرمود:
مال تو را نمی‌خواهیم؛ ارزانی خودت باد. من که اموال غارت شده مان را طلب کردم، به این علت بود که:
پارچه دستبافت و روسری و گردنبند و پیراهن فاطمه سلام الله علیها جزو آنها بود.
یزید دستور داد اموال را برگردانند و دویست دینار هم به آن اضافه کرد که حضرت زین العابدین علیه السّلام همه را میان فقیران تقسیم فرمود.
سپس یزید دستور داد اسیران خانواده حسین علیه السّلام به وطن خودشان یعنی مدینه پیامبر باز گردند.
هنگام خداحافظی با کاروان اسرا به امام سجّاد علیه السّلام گفت:
خدا لعنت کند ابن مرجانه را. اگر من پدرت را می‌دیدم، هر خواسته‌ای داشت، می‌پذیرفتم و مانع کشته‌شدنش می‌شدم؛ ولو به قیمت کشته‌شدن فرزاندانم تمام می‌شد! ولی خب، کشته‌شدن او قضا و قدر الهی بود. وقتی به وطنت رسیدی، با من مکاتبه کن و خواسته‌های خودت را برایم بنویس.


آن‌گاه «لقمان بن بشیر » را که صحابی رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم بود با سی سرباز اسب‌سوار با آنها همراه کرد و به او سفارش کرد برای رعایت حال و حفظ آبروی اهل بیت، آنها را شب‌ها حرکت دهد، و خود پیشاپیش آنها حرکت کند و اگر علیّ بن الحسین در بین راه چیزی خواست، آن را برآورده سازد.
سپس اهل بیت را در محمل‌های آراسته نشاند و گفت:
اینها به جبران آنچه بر شما گذشت. حضرت ام کلثوم نیز پاسخ تندی به او داد.

منابع:

بحارالانوار ، ج 45 ،‌ ص 144 ، 145 ، 146
( تاریخ طبری جلد 5، صفحه 232 )

 

%%%%%%%%%%%%%%%%%%



:: موضوعات مرتبط: تغییرسیاست یزیدوپایان دوران اسارت اهلبیت , ,

صفحه قبل 1 صفحه بعد

آپلود عکس و فایل رایگان و دائمیdiv>
به وبلاگ سفیر3ساله خوش آمدیداز بازدیدتان ممنون.
آپلود عکس و فایل رایگان و دائمی
آپلود عکس و فایل رایگان و دائمیa>
آپلود عکس و فایل رایگان و دائمی

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سفیرسه ساله و آدرس safire3sale.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1497
بازدید دیروز : 1445
بازدید هفته : 2946
بازدید ماه : 2942
بازدید کل : 60478
تعداد مطالب : 109
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


”مشاهده

RSS

Powered By
loxblog.Com